English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4312 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rough handling of a thing U گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to kick over the traces U لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
incommunicably U چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
differentiator U وسیلهای که برون گذاشت ان با مشتق سیگنال درون گذاشت متناسب است
inexorably U بی انکه نرم شودیا بلابه کسی گوش دهد
reflexively U چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
faults U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted U تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
plop U صدای چیز پهنی که برروی اب بیفتد
plopping U صدای چیز پهنی که برروی اب بیفتد
plopped U صدای چیز پهنی که برروی اب بیفتد
plops U صدای چیز پهنی که برروی اب بیفتد
stoaway U کسیکه خودرادرکشتی پنهان میکندکه پول از او نگیرندتاکشتی راه بیفتد
quoit U نعل یا حلقه اهنی که در بازی پرت مینمایندتاروی میخی بیفتد
quiot U حلقه یاصفحه اهنی که دربازی پرت میکنند تاروی میخی بیفتد
dud U ترقه خراب هرچیز خراب
She just left ( went ) . off she went . U گذاشت ورفت
feed U درون گذاشت
overlay U جای گذاشت
overlays U جای گذاشت
overlaying U جای گذاشت
feeds U درون گذاشت
inputted U درون گذاشت
negligence U فرو گذاشت
input U درون گذاشت
He left his family in Europe . U خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
The fellow just took off. U طرف گذاشت دررفت
outputs U برون گذاشت برونگذار
output U برون گذاشت برونگذار
he put orlaid the blame me U تقصیر را به گردن من گذاشت
drew U دریافت کرد ناتمام گذاشت
penny bank U بانکی که تا یک پنی هم میتوان در ان گذاشت
Mother left me 500 tomans . U مادرم برایم 500 تومان گذاشت
The professor stepped into the classroom. U استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
He left a large fortuue. U ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
ring shift U جابجایی داده به چپ و راست در یک کلمه بیتی که از موز کلمه بیفتد نادیده گرفته میشود و محلهای خالی با صفر پر می شوند
She laid the book aside . U کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
He left a great name behid him . U نام خوبی از خود بجای گذاشت ( پس از مرگ )
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
handing U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
hand U وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
identity of indiscernibles U یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
differentiating cicuit U مداری که ولتاژ برون گذاشت ان تقریبا با میزان تغییرولتاژ متناسب است
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions U این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
how U چنانکه
in the event that U چنانکه
as U چنانکه
so that U چنانکه
dilatorily U چنانکه پرشود
cresuendo U چنانکه صداخردخرد
gratifyingly U چنانکه خوشنودسازد
expressively U چنانکه مقصودرابرساند
coordinately U چنانکه یکجورباشد
as is well known U چنانکه مشهور
as it deserves U چنانکه باید
proper U چنانکه شایدوباید
admissibleness U چنانکه روا
prettily U چنانکه زیبانماید
insolubly U چنانکه اب نشود
permissively U چنانکه مخیرسازد
so to speak U چنانکه گویی
pinchingly U چنانکه فشاراورد
acrimoniousness U تندی
speeds U تندی
easiness [quickness] U تندی
tempest U تندی
alacrity [speed] U تندی
accelerative U تندی
tempests U تندی
abruptness U تندی
brusqueness U تندی
speed U تندی
violence U تندی
fieriness U تندی
speeding U تندی
suddenness U تندی
velocity U تندی
velocities U تندی
swiftness U تندی
nippiness U تندی
promptitude U تندی
promptness U تندی
angularity U تندی
vehemence U تندی
inflammability U تندی
inconsiderateness U تندی
incautiousness U تندی
astingency U تندی
celerity U تندی
causticity U تندی
fastnesses U تندی
fastness U تندی
brusqurie U تندی
briskness U تندی
wildness U تندی
to tone down U از تندی
acidly U به تندی
acidness U تندی
acrasy U تندی
acridfty U تندی
acridness U تندی
acridly U به تندی
acrimoniously U به تندی
rapidness U تندی
speediness U تندی
speed of action U تندی
impetuousness U تندی
crustiness U تندی
kicking U تندی
kick U تندی
protervity U تندی
previousness U تندی
harsh usage U تندی
quick temper U تندی
quickness U تندی
quickness of temper U تندی
rapidity U تندی
rabidness U تندی
abruptly U به تندی
tartly U به تندی
pungency U تندی
choler U تندی
acceleration U تندی
kicks U تندی
kicked U تندی
passionateness U تندی
sternly U تندی
fire U تندی
bitterness U تندی
mordacity U تندی
acerbity U تندی
rigor U تندی
sourly U به تندی
steepness U تندی
sternness U تندی
wildly U به تندی
tartness U تندی
huffishly U به تندی
huffishness U تندی
rigour U تندی
acrimony U تندی
keenness U تندی
fleetness U تندی
sour temper U تندی
fired U تندی
fires U تندی
rashness U تندی
precipitousness U تندی
rigors U تندی
rigours U تندی
permissively U چنانکه اجازه بدهد
comme il faut U چنانکه باید وشاید
pitfully U چنانکه سزاوارنکوهش باشد
effusively U چنانکه گویی بریزد
inadmissibly U چنانکه روایاجایز نباشد
pliably U چنانکه بتوان خم کرد
interminably U چنانکه تمام نشود
inexpressively U چنانکه مقصودرا نرساند
inexcusably U چنانکه نتوان معذوردانست
privatively U چنانکه نفی یا استثناکند
perniciously U چنانکه زیان اورد
prettily U بخوبی چنانکه باید
convincingly U چنانکه متقاعد کند
irrecoverably U چنانکه بهبودی نپذیرد
meetly U چنانکه باید و شاید
fitfully U چنانکه بگیردوول کند
meetly U چنانکه در خور باشد
gratifyingly U چنانکه خوشی دهد
medially U چنانکه درمیان باشد
heliocentrically U چنانکه ازمرکزخورشیدحساب شود
opprobriously U چنانکه رسوایی اورد
invulnerably U چنانکه زخم برندارد
funnily U چنانکه خنده اورد
inviolably U چنانکه سزاوارحرمت باشد
culpably U چنانکه سزاوارسرزنش باشد
invisibly U چنانکه دیده نشود
meaningly U چنانکه مقصودرا برساند
passably U چنانکه بتوان پذیرفت
decrescendo U چنانکه صداخردخردضعیف شود
decreasingly U چنانکه روبکاهش گذارد
gruesomely U چنانکه وحشت اورد
brilliantly U چنانکه برجسته باشد
according as چنانکه بدان سان که
according to his version U چنانکه او شرح میداد
speed indicator U تندی نما
discourtesy U خشونت تندی
most probable speed U محتملترین تندی
mean velocity U تندی میانگین
let out U تندی کردن
easiness [quickness] U درجه تندی
speed U درجه تندی
speeding U درجه تندی
speeds U درجه تندی
impetuosity U تندی حرارت
irefully U ازروی تندی
headiness U تندی گیرندگی
ginger U تندی حرارت
peak speed U بیشترین تندی
pace U شیوه تندی
paced U شیوه تندی
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
1But it’s remarkable how, once you’ve committed to something, these things tend to work out in the end.
1offshoring
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com